عشق حاضر جواب من p106
- من این و تعریف نکردم که بگم از دیدن غورباقه جیغ کشیدم راستش همون موقع که جیغ کشیدم و مردم
ریختن سرم یه پسر رو بینشون دیدم که خیلی جذاب بود ... وقتی همه مردم خیالشون راحت شد که
من طوریم نشده همشون رفتن ولی اون پسره همینجوری واستاده بود کنارم ...
جمن بامزه گفت:
- بعدش چی شد؟
- بعدش سرمو بلند کردمو دیدم یکی دیگه هم کنارش واستاده!
لیسا - حتما اونم برت پیت بود؟
اینبار صدای الا باعث شد هممون ساکت شیم:
- خیر اونی که کنار اون پسر واستاده بود عشق جیمین بود لارا
برای یه لحظه هممون به جیمین خیر شدیم ... به کلی لارا فراموش کرده بودم ... چشمام غم گرفت
به چشمای جیمین نگاه کردم که هنوز خونسرد بود ... بعد از چند لحظه اروم گفت:
- سلام میرسوندی!
همین ... یعنی اصلا براش مهم نبود یا داشت حفظ ظاهر میکرد؟ خب معلومه یه پسر که تو جمع نمیزنه
زیر گریه بگه من عروسکمو میخوام شلغم جوون!
داهیون با تعجب گفت:
- یعنی اصلا برات مهم نیست؟
جیمین با مدل خاصی گفت:
- باید باشه؟
- باید باشه؟
لیسا - داهیون خیلی داغون فکر میکنی! جیمین خیلی وقته از فکر اون بیرون اومده و در حال حاضر فقط به
یه نفر فکر میکنه!
و شیطون به من نگاه کرد ... زیر لب اروم بهش گفتم:
- زهر مار!
اونم زیر لب جواب داد:
- تو معدت!
بچه ها هر کدوم متفرق شدن ... فقط من موندم و گلابی!تو فکر بود ... شایدم ناراحت ولی حرف نمیزد
ساکته ساکته به جلو خم شده بودا ارنجه دستاشو به زانو هاش تکیه داده بود با هر دو دستش با موهاش ور میرفت!
از جام بلند شدمو به سمتش رفتم .کنارش نشستم! اروم به بازوش زدمو گفتم:
- جمن ناراحتی؟
از ور رفتن به موهاش دست کشیدو بهم نگاه کرد ... باز از اون خاصاش و بعد از چند لحظه صداشو شنیدم:
- نه!
دوباره اروم و مظلوم گفتم:
- پس چرا تو همی؟
با یه لبخنده جذاب گفت:
- تو هم نیستم تو برجم!
با چشم و ابرو گفتم:
- بی مزه!
خندید خیلی یه دفعه ای منو گرفت تو اغوشش مخفی کردواروم زیر گوشم گفت:
- ووروجک پاشو برو حاضر شو جات میذارما!
از تو بغلش اومدم بیرونو بامزه گفتم:
- مگه میشه ادم دوست دختر خودشو جا بذاره؟! بعدشم جام بمونم تو این جزیره پره از پسرای
جذاب کلی کیس مناسب هستا
موهامو از پشت اروم کشید و به حالت تحدید امیزی گفت:
- تا همین جا نزدمت پاشو برو حاضر شو!
از جام بلند شدم با ادا و شیطنت گفتم:
- در هر صورت خواستی جام بذار یک هیچ به نفعه من میشه!
واسه ترسوندنم تکونی خوردو گفت:
- آیو میاما!
از ترس دوییدم تو اتاقم درو بستم و تو دلم ریز خندیدم!
ریختن سرم یه پسر رو بینشون دیدم که خیلی جذاب بود ... وقتی همه مردم خیالشون راحت شد که
من طوریم نشده همشون رفتن ولی اون پسره همینجوری واستاده بود کنارم ...
جمن بامزه گفت:
- بعدش چی شد؟
- بعدش سرمو بلند کردمو دیدم یکی دیگه هم کنارش واستاده!
لیسا - حتما اونم برت پیت بود؟
اینبار صدای الا باعث شد هممون ساکت شیم:
- خیر اونی که کنار اون پسر واستاده بود عشق جیمین بود لارا
برای یه لحظه هممون به جیمین خیر شدیم ... به کلی لارا فراموش کرده بودم ... چشمام غم گرفت
به چشمای جیمین نگاه کردم که هنوز خونسرد بود ... بعد از چند لحظه اروم گفت:
- سلام میرسوندی!
همین ... یعنی اصلا براش مهم نبود یا داشت حفظ ظاهر میکرد؟ خب معلومه یه پسر که تو جمع نمیزنه
زیر گریه بگه من عروسکمو میخوام شلغم جوون!
داهیون با تعجب گفت:
- یعنی اصلا برات مهم نیست؟
جیمین با مدل خاصی گفت:
- باید باشه؟
- باید باشه؟
لیسا - داهیون خیلی داغون فکر میکنی! جیمین خیلی وقته از فکر اون بیرون اومده و در حال حاضر فقط به
یه نفر فکر میکنه!
و شیطون به من نگاه کرد ... زیر لب اروم بهش گفتم:
- زهر مار!
اونم زیر لب جواب داد:
- تو معدت!
بچه ها هر کدوم متفرق شدن ... فقط من موندم و گلابی!تو فکر بود ... شایدم ناراحت ولی حرف نمیزد
ساکته ساکته به جلو خم شده بودا ارنجه دستاشو به زانو هاش تکیه داده بود با هر دو دستش با موهاش ور میرفت!
از جام بلند شدمو به سمتش رفتم .کنارش نشستم! اروم به بازوش زدمو گفتم:
- جمن ناراحتی؟
از ور رفتن به موهاش دست کشیدو بهم نگاه کرد ... باز از اون خاصاش و بعد از چند لحظه صداشو شنیدم:
- نه!
دوباره اروم و مظلوم گفتم:
- پس چرا تو همی؟
با یه لبخنده جذاب گفت:
- تو هم نیستم تو برجم!
با چشم و ابرو گفتم:
- بی مزه!
خندید خیلی یه دفعه ای منو گرفت تو اغوشش مخفی کردواروم زیر گوشم گفت:
- ووروجک پاشو برو حاضر شو جات میذارما!
از تو بغلش اومدم بیرونو بامزه گفتم:
- مگه میشه ادم دوست دختر خودشو جا بذاره؟! بعدشم جام بمونم تو این جزیره پره از پسرای
جذاب کلی کیس مناسب هستا
موهامو از پشت اروم کشید و به حالت تحدید امیزی گفت:
- تا همین جا نزدمت پاشو برو حاضر شو!
از جام بلند شدم با ادا و شیطنت گفتم:
- در هر صورت خواستی جام بذار یک هیچ به نفعه من میشه!
واسه ترسوندنم تکونی خوردو گفت:
- آیو میاما!
از ترس دوییدم تو اتاقم درو بستم و تو دلم ریز خندیدم!
- ۲.۵k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط